Safoura yalverdi

صفورا یال‌ وردی
شاعر
روانشناس
متولد خرداد ۱۳۶۵

______________________________
سیگار را له‌کرد زیر پاش
مردی که درهم بود ابروهاش
از انتهای پارک می‌آمد
می‌ریخت روی شانه‌اش موهاش
جذاب و زرد و سرد… پاییز است
مشغول پچ‌پچ‌های یک‌ریز است
دارد خودش را می‌خورد انگار
مردی که از فریاد لبریز است
باران که خیسش کرده‌است انگار
آهسته دارد بند می‌آید
مردی بلند و سبزه که سنش
شاید به سی‌وچند می‌آید
در من کسی سردرگم از خویش است
سرتابه‌پایش ترس و تشویش است
در مُشت جنگ خیر و شر دارد
آرامشی مادام در پیش است
در من زنی یک‌ریز می‌زاید
پشتِ سرِ هم باید و شاید
فریادهای پشت هم، حالا
دارد صدای جیغ می‌آید
سمت پل عابر تجمع شد
مردی زمین را خالی از خود کرد
سنش به سی‌وچند می‌آمد
جذاب و زرد و سرد و… حالا سرد…
دور سرم این شهر می‌چرخد
چسبانده‌ام به تیر پشتم را
سُرخورد یا انداختم از قصد
قرص برنج توی مشتم را
صفورا یال‌ وردی

______________________________

خودکار را نبرده به کاغذ‌، گریستی
می‌خواستی خودی بنمایی و… نیستی
بعد از تو هیچ‌وقت خودم را نجسته‌ام
لعنت به این زنی که صلاحش تو نیستی
هی خاطرم نیار که از اولین قرار
گفتی قرار نیست به پایم بایستی
فریاد می‌زند سر من آینه: بگو
من کیستم برای تو، اصلا تو کیستی؟!
شاید سی و سه سال، نه، دفتر غریبه نیست
ای مرگ بر تویی که خودت را نزیستی
صفورا یال‌ وردی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست