پریا تفنگ ساز، شاعر و ترانهسرا
متولد بهمن ۱۳۶۵، معمار
کتابها:
-
بالشم صداخفهکن بود
-
نمیتوانم بمیرم

بالشم صدا خفه کن بود
تازه بدتر کثیف شد فنجان
که لبت را به شور بسپارم
تو نگفتی ولی کسی میخواست
خاطرت را به گور بسپارم
بغض میکردم از خودم انگار
حرف میزد تفالهی قهوه
ته فنجان کسی که گفت تو را
به سفرهای دور بسپارم
با تو از جادهها نمیگویم
اتوبوسی که ابر میبردش
از خودم از پری غمگینی
که سگی مثل ببر میخوردش
مضطرب بودم و کمی عصبی
نوک خودکار وهم خشکیدم
تشنهام شد و اشکهای تو را
ته فنجان قهوه نوشیدم
من تمامی خاطرات توام
یک تشنج شبیه یک کلمه
اجتماعی کثیف در خالی
هیچچیزی از اشتراک همه
دور شو! دور میشوم تا شب
رختخوابی که گریهگاه من است
با خودم فکر میکنم این ابر
انقلاب سفید آه من است

نمیتوانم بمیرم